شعر و خاطره اي از مرحوم حاج محمدتقي عظيمي

ساخت وبلاگ
آقای چاکری معلم سپاه دانش و اهل سراوان بود که در اسفادخدمت می نمود و در خانه ی طبقه دوم مرحوم و کربلایی حسین حسنی روبروی خانه مرحوم حاج محمدتقی عظیمی ،ابتدای دالان منزل مرحوم حاج سید ابوتراب اسماعیلی سکونت داشت ایشان دوستانی بسیار صمیمی بودند که بعد از انتقال آقای چاکری از اسفاد مدام با ارسال نامه با هم در ارتباط بودند.آقای چاکری خاطره و ای با مرحوم حاج محمد آقا شهریاری داشتند که در طی مسافرتی از اسفاد به قاین سوار بر ماشین جیپ ایشان در حوالی حوض رباط گرفتار سارقان مسلح افغانی میشوند که در این حین ماموران امنیتی عبوری سر می رسند و بعد از یک درگیری به سمت کوه فرار می کنند.
مرحوم حاج محمدتقی عظیمی در جواب نامه ی آقای چاکری این داستان ایشان را به زبان شعر برایش پاسخ    می دهند.

               نامه چاکری
شکرُلله که خداوند جهان یار آمد
نامه ی چاکری از خاک سراوان آمد
بر در پنجره ات مینگرم تاریک است
دوریت از طرف خالق سبحان آمد
مرحبا چاکری و رحمت حق بد شیرت
کَز ره دور زِ تو لطفِ فراوان آمد
خاطرت هست که در دشت و بیابان رباط
سارقان ریختن و غارت اموال آمد؟
هر زمان آب بنوشی زِ حسین یاد نما
که حسین بود در آن دشت تو را یار آمد
امر فرمود به عباس اخا از جا خیز
چاکری طعمه گُرگانِ بیابان آمد
 تو را چون بال فرشته سپری گشت دو دست
 از ره غیب یکی دسته ی جاندار آمد
شلیک تیر نمودندو بهم جنگیدند
که فرار از طرف فرقه ی افغان آمد
یکی در لاخ خزید و یکی لنگان لنگان
خون چو‌ فواره زِ سر پاچه ی شلوار آمد

شاعر: مرحوم حاج محمد تقی عظیمی

اسفاد خبر...
ما را در سایت اسفاد خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esfadnewsa بازدید : 200 تاريخ : جمعه 7 دی 1397 ساعت: 15:11